کلبه تنهایی من...
20سال 20 روز 20 شاخه گل برای تو که بیستی افسوس که پیشم نیستتی زود باش از قلبت یک کپی بگیر، چون می خوام اصلشو بدزدم صبح که چشماتو باز می کنی، بدون دیشب یه نفر به شوق دیدن تو چشماشو بسته در پارکینگ خاطراتم چشماتو پارک کردم. بعدش هم دلت رو پنچر کردم تا از دلمنری! زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند زیاد فکر نکن، امروز همون روزیه که دلم برات تنگ شده! عشق یعنی اینکه وقتی میخوای برسونیش، رادیو پیام رو روشن کنی و ببینی کدوم مسیر پر ترافیک تره! قشنگ ترین لحظه هایم را با سخت ترین دقایقت عوض می کنم تا بدانی عاشق ترین پروانه ات بودم و مجنون ترین دیوانه ات هستم. کاش قطره ای اشک بودم که در چشمانت متولد می شدم و بر گونه هایت زندگی می کردم و بر لبانت می مُردم تا بدانی چقدر عاشق تو هستم. ی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عتکرار همه چیز ، تو دنیا خسته کننده است ، اما تو مثل نفسی ، تکرارت تضمین کننده زندگی است.
نظرات شما عزیزان:
دروغگو ، تو مگه نگفته بودی ستاره ی من فقط تویی ؟
حالا میبینم اون بالا داری باعث درخشیدن بقیه ی ستاره ها هم میشی !
شاخه گلت سالها بود در میان دفترت خوابیده بود ، بی اجازت امروز بیدارش کردم !
در خلوت من نگاه سبزت جاریست! این قست بی تو بودنم اجباریست
تو با آواز خود شب را شکستی / ولی من بی دریچه مانده ام باز
هوای پر زدن هایم کجا رفت ؟ / ز یاران باز هم جا مانده ام باز . . .
خداوند ، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های
بالا و والا را جستجو کنیم . . .
قصه ها بر من گذشت تا بدانم کیستم / سرگذشتم هرچه بوده من پشیمان نیستم
من اگر سردار عشقم یا که پاکباخته ام / سرگذشتم را به دستان خودم ساخته ام . . .
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت پلیدی ها وزشتی ها به زیر خاک
می ماندند ، بهاری جاودان آغوش وا می کرد جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد. . .
عاشقی مقدور هر عاشق نیست / غم کشیدن کار هر نقاش نیست . . .
نتوان ترک تو ای قبله دلها کردن / که محال است دگر مثل تو پیدا کردن . . .
بی وفایی کن وفایت میکنند با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست مهربان باشی رهایت میکنند . . .
بازی روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست دارم تو دیگری را دیگری مرا
و همه ی ما تنهاییم . . .
کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود ، که برای بیان کردن "دوستت دارم"
نیاز به قسم خوردن نبود . . .
شهر آیینه دار میشود با یک گل / پروانه تباه میشود با یک گل
گفتند : نمیشود ، ولی میبینید / یک روز بهار میشود با یک گل . . .
دلم برای دیدنت چه شاعرانه لک زده / بلور قلب کوچکم ز دوزیت ترک زده !
هرچه که زیباست و لایق تقدیم شما باد / غروب غم ها و طلوع شادیهایتان
آرزوی من است . . .
اکنون با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس
گامی به تو نزدیک تر می شوم . این زندگی من است . . .
زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف
زندگی یعنکاش بدونی نبودنت، یا تا ابد ندیدنت، بهونه ای نیست برای از یاد بردنت
تقدیم به کسى که درکنارم نیست، اما حس بودنش به من شوق زیستن مى دهد
برچسبها: